گنجور

 
جامی

در لباس نیلگون تا جلوه کردی ای پری

مه دگر ننمود رخ زین پرده نیلوفری

با لباس آسمانی هر که دید ای مه تو را

شد بر او چون روز روشن کآفتاب دیگری

شاخ شمشادی که پیچیده ست نیلوفر بر آن

سرو آزادی که دارد رخ ز گلبرگ طری

رسم دوران است نیلوفر به زیر آب لیک

عکس این کرد آن تن نازک زهی صنعتگری

برگ گل در غنچه نازک باشد اما در قبا

ای گل خندان تو بسیاری ازو نازک تری

چند استغنا چه کم گردد ز جاه و حشمتت

گر به چشم مرحمت سوی غریبی بنگری

قدر حسنت جامی صاحبنظر دانست و بس

قیمت جوهر کسی نشناسد الا جوهری

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

ای جهان را دیدن تو فال مشتری

کیست آن کو نیست فال مشتری را مشتری

گر ز عنبر بر سمن عمدا تو افکندی زره

آن زره که کاشته است از غالیه بر ششتری

آهوی بزمی تو با کبر پلنگانت چکار

[...]

ازرقی هروی

ای شکسته تیره شب بر روی ، روشن مشتری

تیره شب بر روی روشن مشتری در ششتری

از شکر بر نقره داری دانۀ یاقوت سرخ

وز شبه بر عاج داری حلقۀ انگشتری

زلف مشکین تو پنداری که آزر بر نگاشت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ازرقی هروی
قطران تبریزی

ای شکنج زلف جانان بر پرند ششتری

سایبان آفتابی یا نقاب مشتری

توده توده مشک داری ریخته بر پرنیان

حلقه حلقه زلف داری بافته بر ششتری

گاه بر گلنار تازه شاخهای سنبلی

[...]

امیر معزی

ای به رخسار و به عارض آفتاب و مشتری

آفتاب و مشتری را من به جانم مشتری

داری از سنبل نهاده سلسله بر آفتاب

داری از عنبر کشیده دایره بر مشتری

از سر زلف سیه با حلقه‌های سنبلی

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

ای پدیدار آمده همچون پری با دلبری

هر که دید او مر ترا با طبع شد از دل بری

آفتاب معنی از سایت بر آید در جهان

زان که از هر معنیی چون آفتاب خاوری

زهره مزهر بر تو سازد کز عطارد حاصلی

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه