گنجور

 
جامی

ز شیخ چله نشین دور باش و چله وی

که هست چله وی سردتر ز چله دی

سلوک وادی خون خوار فقر چون آید

ز لاشه ای که بود پیش اهل دل لاشی

نشان چه می دهد از شاه بارگاه قدم

نکرده یک قدم از شاهراه امکان طی

خیال بین تو که سودای رهبری دارد

ز رهروان طریقت نه پای دیده نه پی

مجوی حالت مستان ز بانگ هی هی او

که مرغ انس هوا می کند ازان هی هی

ز خود نکرده سفر یک دو گام اما هست

معارفش یکی از روم و دیگری از ری

به شیخ شهر ندارد ارادتی جامی

مرید عشوه ساقی ست او و نشئه می

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

مشوشست دلم از کرشمهٔ سلمی

چنان که خاطر مجنون ز طرهٔ لیلی

چو گل شکر دهیم درد دل شود تسکین

چو ترش روی شوی وارهانی از صفری

به غنچهٔ تو شکر خنده نشانهٔ باده

[...]

عنصری

فغان از آن دو سیه زلف و غمزگان که همی

بدین زره ببری و بدان ز ره ببری

ناصرخسرو

چه چیز بهتر و نیکوتر است در دنیی؟

سپاه نی ملکی نی ضیاع نی رمه نی

سخن شریف‌تر و بهتر است سوی حکیم

ز هرچه هست در این ره گذار بی‌معنی

بدین سخن شده‌ای تو رئیس جانوران

[...]

قطران تبریزی

مشوش است دلم از کرشمه سلمی

چنانکه خاطر مجنون ز طره لیلی

چو گل شکر دهیم در دل شود تسکین

چو ترش روی شوی وارهانی از صفری

بغنچه تو شکر خنده نشئه باده

[...]

مسعود سعد سلمان

فراخت رایت ملک و ملک به علیین

کفایت ثقت الملک طاهربن علی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه