گنجور

 
جامی

لذت عشق فرو رفت مرا در رگ و پی

عشق می گویم و جان می دهم از لذت وی

ذکر توبه مکن ای شیخ که با باده فروش

کرده ام عهد که دیگر نکنم توبه ز می

همت از پیر مغان خواه که از خود برهی

جز بدان بدرقه مشکل شود این مرحله طی

یار در جان و دلم در طلبش سرگردان

سیر مجنون سوی هر وادی و لیلی در حی

شعله زد آتش ما از دم می ای مطرب

این چه دم بود که امروز دمیدی در نی

نکنی رقص که من کوه وقارم ای شیخ

پیش رندان سبک روح گرانی تا کی

جامی اوصاف می صاف نیارد گفتن

گر نه فیضش رسد از باطن خم پی در پی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

از خر و پالیک آن جای رسیدم که همی

موزهٔ چینی می‌خواهم و اسب تازی

قطران تبریزی

هنری مرد نباشد بر هر کس خطری

چون چنین است ترا چیست کنون زین هنری

ز محل کرد بدین شهر مرا دهر جدا

ز خطر کرد بدینجای مرا چرخ بری

بی محل باشم لیکن نه بدین بی محلی

[...]

امیر معزی

ای تو را بر مه و زهره ز شب تیره ردی

زهره از چرخ به زیبایی تو کردندی

نه عجب‌ گر کند از چرخ ندا زهره تو را

تا به مه بر ز شب تیره تو را هست ردی

لعبت چشم منی چشم منت باد نثار

[...]

سنایی

نکند دانا مستی نخورد عاقل می

ننهد مرد خردمند سوی مستی پی

چه خوری چیزی کز خوردن آن چیز ترا

نی چون سرو نماید به مثل سرو چو نی

گر کنی بخشش گویند که می کرد نه او

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه