رخت که همچو گل از تاب می عرق کرده
هزار جامه جان را چو غنچه شق کرده
ز لطف تو ورقی خوانده عندلیب به باغ
نسیم دفتر گل را ورق ورق کرده
حق است بر تو مرا بوسه ای بود هرگز
که بینمت ز لب خود ادای حق کرده
به درس عشق دلم زان گرفت بر همه سبق
که عمر در سر تکرار این سبق کرده
تو را چه بهره رساند ز حق چو واعظ شهر
دقیقه ای که بیان کرده بهر دق کرده
ز عکس مهر رخت سرخروییم این بس
که آب چشم مرا سرخ چون شفق کرده
به نزل خامه جامی که کاغذش طبق است
دهان گشای که بهر تو بر طبق کرده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
منم چو صبح ز شوق تو جامه شق کرده
ز مهر عارض تو اشک چون شفق کرده
ز لطف خویش به هر جا گشاده گل ورقی
به خط سبز رخت نسخ آن ورق کرده
به صحن باغ گذر کانچه داشت غنچه گره
[...]
نه سرخ چهره خورشید را شفق کرده
که از خجالت روی تو خون عرق کرده
بگو به غمزه که شمشیر در نیام کند
که شرم کشور حسن ترا نسق کرده
کجا خورد غم دل کودکی که مصحف را
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.