گنجور

 
جامی

منم امروز و اشک دانه دانه

که رفت از چشمم آن در یگانه

نجوید دل به جز آن عارض و خال

ندارد چاره مرغ از آب و دانه

ز بس افسانه عشق تو خواندم

میان عاشقان گشتم فسانه

سرود عشق هم با عاشقان گوی

چه داند زاهد خشک این ترانه

اگر چه سرو را بالا بلند است

نماید پیش قد او میانه

مگو آن شوخ را طفل است و نادان

که داند بهر بوسی صد بهانه

حدیث بوسه تا کی جامی این بس

که می بوسی به خدمت آستانه

 
sunny dark_mode