گنجور

 
جامی

گر بنالم ز دل خاره برآید ناله

ور بگریم ز گل تیره بروید لاله

گشته دنبال سفر کرده سواری ست روان

اشک سرخم که بدین گونه کشد دنباله

آنچه در وصله نشیند به غم عشق مرا

نیست غیر از دلی آن نیز به صد پرکاله

جان ستد نسیه که یک بوسه بها خواهم داد

کی بود کی که رسد نسیه ما را حاله

خوردم از خال لب او به تخیل بوسی

زد ز شیرینی آن بوسه لبم تبخاله

گر زند با لب آن غنچه دهن لاف ز لطف

دهن غنچه کند پاره به دندان ژاله

چارده ساله مهی پنجه جامی برتافت

کرد بیرون ز کفش حاصل پنجه ساله