گنجور

 
جامی

خوشا می از کف آن ماه چارده ساله

که بهر نقل دهد بوسه ای ز دنباله

رسیده غره شوال و ماه روزه گذشت

بیار می که همین بود توبه را حاله

پیاله گیر و ز آلایش گناه مترس

که برد طاعت یک ماهه جرم یکساله

مراست آتش تب در جگر نمی دانم

تو را به گرد لب از بهر چیست تبخاله

به هوش باش که راه بسی مجرد زد

عروس دهر که مکاره ای ست محتاله

به لاف ناخلفان زمانه غره مشو

مرو چو سامری از ره به بانگ گوساله

چو دل به عشوه شاهد کشد تو را جامی

مکش ملال ز غنج و دلال دلاله

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ظهیر فاریابی

صفی دین پس ازین زخمهای بی شفقت

ز دست چرخ هنوزم نمی رسد ناله

بجز شماتت و یأسم نداد وعده تو

از آن سپس که دو ماهش گذشت از هاله

جواهری که ز مدح تو نظم می کردم

[...]

مولانا

برو برو که به بز لایق است بزغاله

برو که هست ز گاوان حیات گوساله

برو برو که خران گله گله جمع شدند

خر جوان و خر پیر و خر دو یک ساله

ز ناله تو مرا بوی خر همی‌آید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه