گنجور

 
جامی

ای روی تو اختر جهان تاب

شد تیره شبم ز هجر دریاب

من تاب نیارم از تو توبه

من تاب من الحبیب ما طاب

عمری ست که بر در توام من

یک بار بپرس من علی الباب

خواب اجل از تو غایبم برد

من غاب کما یقال قد خاب

چون چشم تو خوابناک مستی

صاحبنظران ندیده در خواب

زاهد به خیال آن دو ابرو

سربرده فرو به کنج محراب

در وصف رخت ز نظم جامی

از بس که تر است می چکد آب

 
sunny dark_mode