گنجور

 
حکیم نزاری

ای جانِ به لب رسیده بشتاب

خود را و مرا به نقد دریاب

دل رفت و تو نیز بر سر پای

اندیشه نمی کنی در این باب

بر نسیه چه اعتبار زنهار

در حاصل نقد وقت بشتاب

تسلیم شو و ز خود برون آی

نزدیک رهی ست تا به بوّاب

اما چو ز خود نمی کنی سیر

وامانده ای ز جمع اصحاب

از همت دوستان مددخواه

باشد نظری کنند احباب

بینی که ز دیر کعبه سازند

وز چار سوی صلیب محراب

جانا چو نمی شود میسر

ما را ز غمت به هیچ اسباب

در بادیة جمال رویت

لب تشنه بمانده ایم بی آب

از ناله من اثیر پر سوز

و زسینة من زمانه پر تاب

فرزند ادای نقد ما باش

بشنو سخن نزاری ای باب

با نوح نشین که بحر طوفان

نه پایان دارد و نه پایاب

ما را غم عشق تو چو دشمن

در معرکه می کشد چو قلاب

در سلسله می کشند ما را

ما بی خبر از بهشت در خواب

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کمال‌الدین اسماعیل

مخدوم بزرگ، صدر منعم

ای پایۀ تو ورای القاب

مظلومم و هیچ یاورم نیست

کار من دلشکسته دریاب

من کد یه کنم به شعر و بخشش

[...]

سعدی

ما را همه شب نمی‌برد خواب

ای خفتهٔ روزگار دریاب

در بادیه تشنگان بمردند

وز حله به کوفه می‌رود آب

ای سخت کمان سست پیمان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
شاه نعمت‌الله ولی

جامی ز حباب پر کن از آب

جام می ما به ذوق دریاب

در بحر درآ که عین مائی

با ما بنشین خوشی درین آب

مه روشن از آفتاب باشد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از شاه نعمت‌الله ولی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه