رسید از ره آن شاه خوبان پیاده
قبا چست کرده کله کج نهاده
پی قتل عشاق ز ابرو و غمزه
کمانی کشیده خدنگی گشاده
ز روی زمین چون قدم برگرفته
جهانی به خدمت زمین بوسه داده
سرشکم که هرگز ستادن نداند
چو با خاک پایش رسیده ستاده
پری و آدمی قاصرند از جمالش
همانا که از ماه و خورشید زاده
سگ آستان نیازم که دارم
به گردن ز طوق وفایش قلاده
مزن بهر بیگانگان فال عشقش
که این قرعه بر نام جامی فتاده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زهی ! قصر خوارزمشاهی ، که دولت
ندارد مگر سوی او رخ نهاده
ز سقفش ستاره بعبرت بمانده
ز وهمش زمانه بحیرت فتاده
چو او چشم گردون بخوبی ندیده
[...]
قوامی بگو از دل سهل و ساده
که با ماده نری و با نر ماده
بداد و به . . . اد است میل تو لیکن
به دادن سواری به گادن پیاده
چو بز . . . ن بصحرا نهی وقت دادن
[...]
بود جمله لطف آن زنخدان ساده
ولی باشد آن غبغب از وی زیاده
نه غبغب بلورینه جامیست گویی
نهاده در او سیبی ازسیم ساده
همانا کزان عارض آب لطافت
[...]
که در دام نفس و هوی اوفتاده
به لهو و لعب، عمر بر باد داده
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.