آن که بالای تو را افراخته
بهر جان من بلایی ساخته
دست قدرت جمله اسباب جمال
جمع کرده شکل تو پرداخته
سیل جانها می رود در کوی تو
بس که جان عاشقان بگداخته
هر که دیده لطف چوگان بازیت
جای گول آنها سر خود باخته
می گریزم من دو اسبه وز عقب
می رسد خیل خیالت تاخته
گوهر دریای راز است اشک من
موج عشقش بر کنار انداخته
کم شناسی قدر جا می را ز هیچ
کس به از تو قدر او نشناخته
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سوس پرورده به می بگداخته
نیک درمانی زنان را ساخته
کار ذی القربی به جان پرداخته
جان خود در کار ایشان باخته
شکر میگوید خدا را فاخته
بر درخت و برگ شب نا ساخته
بر فراز سنگ خارا ساخته
ژرف رودی پیش شهر انداخته
باغ بین فصل بهاری ساخته
سرو چون سلطان کلاه افراخته
قمریان گشته غزلخوان یک طرف
پرده نوروز را بنواخته
برده باد اوراق اسناد خزان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.