گنجور

 
جامی

حلقه زلفش گشاد باد سحرگاه

اشرق شمس الضحی بنور محیاه

چند گریبان درم ز شوق جمالش

برفکن ای باد صبح دامن خرگاه

وصف سهی سرو ما بلند مقامی ست

کی رسد آنجا کسی به همت کوتاه

راز دل خم به پیش جام دهان باز

گفت صراحی ازان فتاد در افواه

در دل تنگم نشین اگر چه ندارد

کلبه درویش تاب کوکبه شاه

آه دلم هست بی تو شعله جانسوز

آه که صد بار سوخت جان من از آه

جامی بی صبر و دل سگان درت را

همدم دیرینه است و یار هواخواه