گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جامی

اینک سوار می رسد آن ترک کج کلاه

خلقی نهاده روی تظلم به خاک راه

آویخته ز طرف کمر جان صد اسیر

بر هم زده به تیغ مژه قلب صد سپاه

در تاب ماه عارضش از باده صبوح

مخمور چشم جادویش از خواب چاشتگاه

هر سو ز شوق طلعتش افغان اهل درد

هر جا ز ظلم غمزه اش آواز دادخواه

زارم کشید و بر سر راهش بیفکنید

باشد که سوی من به ترحم کند نگاه

گر لاف عشق می زنم ای خواجه طعن چیست

اینک سرشک سرخ و رخ زرد من گواه

جامی ز جام غصه چو خون جگر خورد

نبود سرود مجلس او جز فغان و آه