گنجور

 
جامی

گر به خطا کنم نگه یک سر مو به روی تو

باد مرا بدین گنه روی سیه چو موی تو

بود دلم ز غصه خون شوق تو برد ازو سکون

همدم اشک لاله گون روی نهاد سوی تو

گه به من گدا خوشی گاه ز من جدا خوشی

من به خوشی و ناخوشی ساخته ام به خوی تو

رشک برد روان من بر تن ناتوان من

گر شود استخوان من قوت سگان کوی تو

شب چو درآید ای صنم کشته شوم به تیغ غم

باز نسیم صبحدم جان دهدم به بوی تو

باده گسار و غمزه زن راه به محتسب فکن

تا کشد آن سبوشکن بر سر خود سبوی تو

تازه خط تو بر قمر زد رقمی ز مشک تر

جامی ازان نهاد سر بر خط آرزوی تو

 
sunny dark_mode