گنجور

 
جامی

گر سرم خاک گشت بر در تو

باد جانا سعادت سر تو

پست شد همچو سایه سرو بلند

پیش شمشاد سایه پرور تو

تن چون موی من بود جان را

یادگار از میان لاغر تو

سر زلفت به شهپر طاووس

می پراند مگس ز شکر تو

سادگی بین که آینه خود را

دارد اندر صفا برابر تو

ای بسا شب که خامه برد به روز

با خیال خط معنبر تو

جامی از جام جم نیارد یاد

گر خورد جرعه ای ز ساغر تو