گنجور

 
جامی

مرا تا کی ز کشتن بیم کردن

خوشا پیش تو جان تسلیم کردن

معلم چون تو شوخی را ندانست

به جز درس جفا تعلیم کردن

دهانت سر غیب آمد میان نیز

خرد را کی توان تفهیم کردن

گرفت از شش جهت عشق تو خواهد

مرا رسوای هفت اقلیم کردن

سعادتمندی ماه رخت را

جدا باید یکی تقویم کردن

بهای وصل اگر خواهی ز دیده

توان روی زمین پر سیم کردن

مگو جامی کم است از خس درین راه

خسی را تا کی این تعظیم کردن