گنجور

 
جامی

بیا ای اهل دل را قرة العین

کمان ابروانت قاب قوسین

میان موی تا موی میانت

نمی بیند خرد یک موی مابین

لبت را گفتم ای جان این قلبی

دهانت گفت پنهان حیث لا این

به وام از میکده بردم سبویی

مرا بادا به گردن دایم این دین

ز جامی گر تو سر خواهی و دیده

برد فرمان تو بالرأس والعین