گنجور

 
جامی

اگر به کوی تو یک شب سری به خشت نهم

سرم مباد اگر پای در بهشت نهم

ز فرش سندس و استبرقم نیاید یاد

چو تن به یاد تو بر خاک و سر به خشت نهم

ز وضع زهد نیابم نسیم خیر آن به

که نقد صومعه بر آتش کنشت نهم

کجا به کعبه مقصود ره توانم برد

چو گام سعی نه بر وفق سرنوشت نهم

ز لوح ساده توان خواند سر خط خوشت

چرا به صفحه دل حرف خوب و زشت نهم

ز کشتزار حیاتم بس این که مجلس عیش

به پای سرو و لب جوی و طرف کشت نهم

ز دست رفت سر رشته وفا جامی

عنان چه در کف یار جفاسرشت نهم