گنجور

 
جامی

آرزوی دل خونین جگرانت خوانم

مردم دیده صاحبنظرانت خوانم

چون قبا چست کنی طرف کله برشکنی

پادشاه همه شیرین پسرانت خوانم

نیست حد چو منی بردن نام چو تویی

بهر روپوش به نام دگرانت خوانم

تا نمودی به ته پیرهن اندام چو سیم

نازنین تر ز همه سیمبرانت خوانم

تا نبینی رخش ای شیخ عیان گرچه شوی

پای تا سر خبر از بی خبرانت خوانم

همچو عمر از من دلداده روان می گذری

جای آن هست که عمر گذرانت خوانم

جامی از هر چه نه دیدار بتان دیده بپوش

تا درین انجمن از دیده ورانت خوانم