ز زلف تو رگی با جان و دل پیوسته می بینم
ولی سررشته امید ازو بگسسته می بینم
عنان دل نمی بینم به دست خویشتن زان دم
که گرد گل تو را از سنبل تردسته می بینم
قدم لام است و بالایت الف زان دوست می دارم
بلا را کاندرو لام و الف پیوسته می بینم
به سینه زخم تیغت تا فراهم آمد از مرهم
در شادی و راحت بر دل و جان بسته می بینم
چنان شد گرمرو گلگون اشک امشب که پیش او
براق برق سیر آه را آهسته می بینم
بیا ای مرهم راحت که از تیغ فراق تو
جگرها چاک و دلها ریش و جانها خسته می بینم
کجا رستن توانی جامی از شوخی که زلفش را
کمند گردن مردان از خود رسته می بینم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.