گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جامی

شبها که داغ فرقت آن ماه می کشم

تا روز ناله می کنم و آه می کشم

زان مه نمی کنم گله کین محنت و بلا

از بخت تیره و دل گمراه می کشم

شبهای خویش را که ز زلفش سیاه شد

از رویش انتظار سحرگاه می کشم

تا تاج شد به فرق سرم گرد دامنش

دامن ز تخت و منزلت و جاه می کشم

جان می برم به تحفه گدایان دوست را

نقد حقیر در نظر شاه می کشم

از عاشقی نصیب من این شد که روز و شب

جور رقیب و طعنه بدخواه می کشم

جامی چو کاه شد تنم از ضعف و من هنوز

کوه غمش به قوت این کاه می کشم