وقت آن شد که ره دیر مغان برگیرم
سبحه از کف بنهم رطل گران برگیرم
می رود عمر گرانمایه بکوشم یک چند
مایه دولت ازین گنج روان برگیرم
رسم هستی که حجاب است میان من و دوست
به مددگاری ساقی ز میان برگیرم
هر چه اطلاق توان کرد بر آن اسم وجود
دست ازان بازکشم خاطر ازان برگیرم
هیچ ناگفته به مهر تو شدم شهره شهر
آه اگر مهر خموشی ز زبان برگیرم
می خورم خون دل از جام غم آن روز مباد
که من این ساغر عشرت ز دهان برگیرم
جامی از جمله جهان دل ببرد شاهد عشق
گر نقابش به سرانگشت بیان برگیرم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.