گنجور

 
جامی

کیست آن مه که درآمد ز در خلوت ما

که شد از عکس رخش نور همه ظلمت ما

آفتابی ست درخشنده که از طلعت او

رفت بر چرخ برین کوکبه دولت ما

می سرشتیم گل محنت از آب مژه شکر

که برآمد گل راحت ز گل محنت ما

جان ز کف رفت چه سازیم نثار قدمش

گر پس از مرگ خرامد به سر تربت ما

سگ او خواند رقیب از سر خواری ما را

این لقب در دو جهان بس سبب عزت ما

جان فشاندیم به خاک قدمش لیک چه سود

که نیفتاد قبول کرمش خدمت ما

غایب همت ما وصل وی آمد جامی

همتی دار که کاری بکند همت ما