خوشم که رو به ملاقات یار خود دارم
امید مرهم جان فگار خود دارم
یکی ست شهر من و شهر یار من امروز
هوای شهر خود و شهریار خود دارم
هزار بار شد از خون دل کنارم پر
که کام خویش کنون در کنار خود دارم
بهار عیش مرا تازه ساخت بار دگر
نمی که بر مژه اشکبار خود دارم
مرا چو شمع نباشد به غیر سوز و گداز
تمتعی که ز شبهای تار خود دارم
گذشت عهد جوانی به کار عشق و هنوز
اگر چه پیر شدم رو به کار خود دارم
مگو که توبه ز می اختیار کن جامی
من آن نیم که به کف اختیار خود دارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.