گرچه بر دل ز غم عشق تو باری دارم
لله الحمد که باری چو تو یاری دارم
گردم از رخ مبر ای اشک که این عطر وفا
یادگاری ز سم اسب سواری دارم
باغ من آن سر کوی است و بهار آن گل روی
عیش من بین که چو خوش باغ و بهاری دارم
غرقه در گریه خویشم بگشا بند کمر
که ازین موج غم امید کناری دارم
مانده ام دیده به ره بر گذر باد صبا
چه کنم زان سر کو چشم غباری دارم
سر به زانوی غمم مانده و خلقی به گمان
که چو ایشان مگر اندیشه کاری دارم
جامی از بزم وصالش چو منی را چه نصیب
اینقدر بس که در آن کوی گذاری دارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مدتی شد که نظر بر رخ یاری دارم
بلبلم، این همه افغان ز بهاری دارم
نازنینی ست که بهرش دل و دین می بازم
خوبرویی ست که با او سرو کاری دارم
مست دلدارم اگر می نبود، ورنه از آنک
[...]
از سر زلف نگاری دو سه تاری دارم
یادگاری ز سر زلف نگاری دارم
چه دهم دل بکسی تا غم یاری دارم
کاین دل خون شده را از پی کاری دارم
برد اندیشه یاری ز بس از کار مرا
[...]
روزگاریست بمیخانه گذاری دارم
با سگان در آن خانه قراری دارم
هر کرا حصن حصینی است بربع مسکون
من هم از دیر خرابات حصاری دارم
ساکن خطه عشقیم که اقلیم بقاست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.