گنجور

 
جامی

عمری ست دل به مهر و وفای تو بسته ایم

پیوند با تو کرده و از خود گسسته ایم

زهاد و خلد نسیه و اوباش و عیش نقد

ما خود به دولت غمت از هر دو رسته ایم

ما را چو در حریم وصال تو راه نیست

دل پر امید بر سر راهت نشسته ایم

با خود خیال آرزویی بسته هر کسی

ما دیده از دو عالم و دل در تو بسته ایم

بس خسته خاطریم ز بیداد تو ولی

هرگز دلت به تیغ شکایت نخسته ایم

چون صوفیان که نکته توحید بشنوند

هر جا گذشته ذکر تو از جای جسته ایم

گفتم شکسته ای دل جامی به عشوه گفت

آخر چه شد نه جام مرصع شکسته ایم