نوید آمدنت می دهند هر روزم
تو فارغی و من از انتظار می سوزم
چراغ عیش من از تندباد هجر تو مرد
بیا بیا که ز شمع رخت برافروزم
به سوزن مژه زان رشته می کشم از اشک
که دیده روز ملاقات در رخت دوزم
شبم ز وصل تو چون روز اگر نخواهد شد
ز هجر تو نشود کاشکی چو شب روزم
چو بر سعادت وصلت نمی شوم فیروز
چه سود طالع مسعود و بخت فیروزم
هجوم عشق تو مجنون صفت خلاصی داد
ز عقل مصلحت آموز دانش اندوزم
مگو که نظم تو جامی لطافتی دارد
که من ادای سخن از لب تو آموزم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.