مسلمانان چه سازم چاره با آن شوخ سنگین دل
که هم کام از لبش صعب است و هم صبر از رخش مشکل
اگر تن در فراق او دهم عمری ست بیهوده
وگر دل بر وصال او نهم فکری ست بی حاصل
دوای عشق گویند از سفر خیزد چه دانستم
که در دل مهر آن مه خواهد افزون شد به هر منزل
اگر نی آب بر آتش زدی باران اشک من
ز برق آه گرمم سوختی هم ناقه هم محمل
بدان در گرانمایه چگونه ره برم چون شد
ز آب دیده دریاها میان ما و او حایل
شکسته کشتی امید در گرداب غم ما را
تو ای ناصح مزن سنگ ملامت باری از ساحل
شراب خوش دلی ارباب عشرت را ده ای دوران
که هست از ساغر غم جامی اکنون مست لایعقل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به وضعیت دشواری که عشق او به معشوقش ایجاد کرده اشاره میکند. او از درد دوری و فراق سخن میگوید و میگوید که هر دو حالت فراق و وصال برایش مشکل هستند. شاعر به تلاشی که برای به دست آوردن عشق معشوق دارد، اشاره کرده و از ناامیدیاش در این مسیر مینالد. همچنین به مشقتهای ناشی از این عشق و مشکلاتی که در پی آن به وجود آمده اشاره میکند و از ملامت دیگران بر خود میزند. در نهایت، او خواهان لحظهای از شادی و سرخوشی در میان غم و مشکلات است و از دوران میخواهد که او را با شراب خوشدلی سیراب کند.
هوش مصنوعی: مسلمانان، چکار کنم با آن شخص خاص و دلخون که نه تنها به سختی میتوان از لبانش کام شیرین گرفت، بلکه صبر و تحمل برخورد با او نیز دشوار است.
هوش مصنوعی: اگر برای همیشه در دوری او به سر برم، هیچ فایدهای ندارد و اگر هم به وصال او فکر کنم، نتیجهاش چیزی جز بیثمری نخواهد بود.
هوش مصنوعی: شخصی میگوید که برای درمان درد عشق باید به سفر برود. اما او نمیدانست که هر بار که در سفر میرود، عشقش به آن معشوق بیشتر میشود و این احساس در هر مکانی که باشد، افزایش مییابد.
هوش مصنوعی: اگر نی تو باعث شویدن آب بر روی آتش شدی، باران اشک من از داغ و ناراحتی ریخت و تو با آهی گرم مرا سوزاندی، هم در حین وجود من (ناقۀ) و هم در حالت سفر یا همراهی (محمل) سوختی.
هوش مصنوعی: بدان که چطور میتوانم به او نزدیک شوم و راهی برای رسیدن به او پیدا کنم، در حالی که اشکها و احساسات عمیق مانع از این ارتباط شدهاند.
هوش مصنوعی: کشتی امیدواریم در گرداب غم شکسته شده است، ای نصیحتگر، سنگ ملامت بر ما نزن و از کنار ساحل سنگینی بار ما را کم کن.
هوش مصنوعی: ای زمان، به ارباب خوشطبعی شراب شادی را بده، زیرا در حال حاضر از جام غم، ساغری داریم که انسان را از عقل و هوش تهی میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نگارینا تو از نوری و دیگر نیکوان از گل
چو سنگ از گل شود پیدا چرا هستی تو سنگیندل؟
مرا حقی است بر چشمت نیارم جستن از چشمت
به چشم شوخ و باطلجوی، حق من مکن باطل
به زلفین کردیم بسته به مژگان کردیم خسته
[...]
الا ای رو ترش کرده که تا نبود مرا مدخل
نبشته گرد روی خود صلا نعم الادام الخل
دو سه گام ار ز حرص و کین به حلم آیی عسل جوشی
که عالمها کنی شیرین نمیآیی زهی کاهل
غلط دیدم غلط گفتم همیشه با غلط جفتم
[...]
گرم بازآمدی محبوبِ سیماندامِ سنگیندل
گل از خارم برآوردی و خار از پا و پا از گِل
ایا باد سحرگاهی! گر این شب روز میخواهی
از آن خورشید خرگاهی، برافکن دامن محمل
گر او سرپنجه بگشاید که عاشق میکُشم شاید
[...]
مرا سرگشته میدارد خیال زهد بی حاصل
بیا ساقی و مگذارم درین اندیشه باطل
مرا ناصح به عقل و دین فریبد هر زمان باز آ
کسی کو عشق می ورزد به دینها کی شود مایل
ملامت گوی بی حاصل که درد ما نمیداند
[...]
خرامان میرود دلبر به بستان وقت گل گل گل
به رخ گل گل به لب مل مل به قد چون سرو سنبل بل
سمن داری تو در بر بر به شوخی راست چون عرعر
دلت چون سنگ مرمر مر زبانت راست چون بلبل
به سنگینی چو که که که، به چستی باد صرصر صر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.