زد شیخ شهر طعنه بر اسرار اهل دل
المرء لایزال عدوا لما جهل
تکفیر کرد پیر مغان را وگر برد
بویی ز کفر او شود از دین خود خجل
محضر به خون اهل صفا می زند رقم
این رقعه بر جهالت او بس بود سجل
آیین صدق و رسم مروت نه کار اوست
از طبع منحرف مطلب خلق معتدل
ساقی بیا که ذکر کدورت کدورت است
تا هست مهل باده صافی ز کف مهل
آن جام می بیار که از لوح اعتبار
سازد غبار هستی موهوم مضمحل
باشد که مرتفع شود از آفتاب می
آثار ظلمتی که نماید ز مد ظل
جامی به بزم پیر مغان بار خواست دوش
نگسسته دل هنوز ز پیوند آب و گل
مستی زد این ترانه به آواز چنگ و گفت
یا طالب الوصول تجرد لکی تصل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آمد به صدر خویش چو خورشید در حمل
خورشید اهل بیت نبی سید اجل
شادند خلق و رسم بشادیست خلق را
هر موسمی که آید خورشید زی حمل
خورشید چرخ فضل و شرف افتخار دین
[...]
ای کرده درد عشق تو اشکم به خون بدل
وی یازدم سرشته به مهر تو در ازل
ای بیبدل چو جان بدلی نیست بر توام
بر بیبدل چهگونه گزیند کسی بدل
گشتی به نیکویی مثل اندر جهان حسن
[...]
ای آفتاب طلعت تو مشتری محل
امروز مر تراست در آفاق عقد و حل
که بسترت ز آتش و گه چادرت ز آب
گه خازنت زمین و گهی مادرت جبل
روی تو روز تیره من کرد پر ز نور
[...]
آمد ز حوت چشمه خورشید در حمل
بنگر که در حمل چه عجایب کند عمل
از برف سرد سبزه خرم دهد عوض
وز بانگ زاغ نغمه بلبل کند بدل
گویند بلبلان بدل مطربان سرود
[...]
در جستن رضای تو عمری بقدر وسع
بردم بکار هر چه توانستم از حیل
مقدور آدمی دل و تن باشد و زبان
کردم برای خدمت تو هر سه مبتدل
تن خدمت تو کرد و زبان مدحت تو گفت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.