گنجور

 
جامی

حق آفتاب و جهان همچو سایه است ای دل

اما رایت الی الرب کیف مد الظل

وجود سایه و خورشید فی الحقیقه یکی ست

اگرچه پیش خرد باشد این سخن مشکل

لقب نهند بلی آفتاب را سایه

چو از صرافت اشراق خود شود نازل

حکیم ضؤ دویم گفت سایه را هشدار

مباش همچو وی از مغز این سخن غافل

فروغ مهر به روی زمین بود سایه

میانشان چو شود فی المثل کسی حایل

وجود قابل شرط کمال اسمائی ست

وگرنه ذات نباشد به غیر مستکمل

قبول و فعل دو وصفند ناشی از ذاتی

که هست جمله شئون و صفات را شامل

ز روی کثرت باطن که ممکنش لقب است

بود همیشه قبول و تاثرش حاصل

ز روی وحدت ظاهر که واجبش صفت است

بود هماره در اعیان مؤثر و فاعل

خداست در دو جهان هست جاودان جامی

وما سواه خیال مزخرف باطل