گنجور

 
جامی

چون تو ناوک افکنی سویم دل و جان یک به یک

سهم خود جوینداز من کالهدایا مشترک

سوختم صد بار تا کی سینه ریش مرا

سازی از مژگان جراحت ریزی از لبها نمک

بر سر ما چون ز بهر امتحان سنگ زنی

روی زرد خود بر آن مالیم چون زر بر محک

در وجود آن دهان داریم شک بهر خدا

زیر آن لب نکته ای فرمای بهر دفع شک

تا نهان آیم به طوف کوی تو هر شب شود

تیر آهم میل چشم دیده بانان فلک

گر رود بر چرخ ذکر دانه های خال تو

دردسر خیزد مسیحا را ز تسبیح ملک

خواند جامی پیش آن خورشید شعری وقت صبح

ساخت گردون نظم پروین را به تیغ مهر حک