گنجور

 
جامی

هر که روزی در نظر آن روی گلرنگ آیدش

گلشن فردوس اگر بخشند ازو ننگ آیدش

سینه پر شد عاشق دلخسته را از درد و غم

آه اگر درد دگر در سینه تنگ آیدش

در رهش صد سیمتن شد با دل چون سنگ خاک

کاش نخرامد مبادا پای در سنگ آیدش

چیست آن مژگان سنان و غمزه تیغ آن شوخ را

گر نه در دل هر زمان اندیشه جنگ آیدش

هر که آویزد چو جامی چنگ در فتراک عشق

عاقبت سررشته مقصود در چنگ آیدش