نهادی لعل رخشان بر بناگوش
سهیل و ماه را کردی هم آغوش
در اشکم شد از عکس لبت لعل
منش در دیده جا کردم تو در گوش
تو را از هر طرف در گوش لعلی ست
چنان لعلی که از جان می برد هوش
مرا بر هر مژه لعلی ست اما
ازان خونی که در دل می زند جوش
ز لعلت گر کنم دریوزه کامی
به لؤلؤ لعل را گیری که خاموش
چه بودی کوهکن لعل تو دیدی
که کردی لعل شیرین را فراموش
ز لعلش چون نداری رنگ جامی
ز خون دل شراب لعل می نوش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بود زودا، که آیی نیک خاموش
چو مرغابی زنی در آب پاغوش
چو شاهِ روم بود آن رویِ نیکوش؛
دو زلفش پیشِ او چون دو سیهپوش.
چه رسمست آن نهادن زلف بر دوش
نمودن روز را در زیر شب پوش
گه از بادام کردن جعبهٔ نیش
گه از یاقوت کردن چشمهٔ نوش
برآوردن برای فتنهٔ خلق
[...]
خداوندا زدوران زمانه
دلم از غصه چون دیگ است در جوش
همی سوزد جهان هر ساعتم دل
همی مالد فلک هر لحظه ام گوش
دراین فکرت چگونه خوش بود دل
[...]
چو زخمه راندی از کین سیاوش
پر از خون سیاوشان شدی گوش
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.