گنجور

 
جامی

زد سحر طایر قدس ز سر سدره صفیر

که درین دامگه حادثه آرام مگیر

قدسیان بهر تو آراسته عشرتگه انس

تو درین غمکده چون غمزدگان مانده اسیر

دو کمانوار میان تو و مقصود ره است

خویش را بهر چه انداخته ای دور چو تیر

بگسل از دل ببر از جان که گزیر است ازان

دل به آن شاهد جان ده که ازو نیست گزیر

هیچ جا نیست که عکس رخ او پیدا نیست

جرم آیینه بود گر نبود عکس پذیر

خم دیرینه می پیر من است ای ساقی

هر دمم فیض دگر می رسد از باطن پیر

باده لعل برد غصه ایام ز دل

مدعی گر نخورد گو برو از غصه بمیر

جامی آن راز که در پرده معنی بنهفت

نی کلک تو ادا کرد به الحال صریر

زیر این پرده زنگار کسی محرم نیست

پرده مگشا ز رخ حجله نشینان ضمیر

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

چاکرانت به گه رزم چو خیاطانند

گرچه خیاط نیند، ای ملک کشور گیر

به گز نیزه قد خصم تو می‌پیمایند

تا ببرند به شمشیر و بدوزند به تیر

فرخی سیستانی

بوستان سبز شد و مرغ در آمد به صفیر

ناله مرغ دلارام تر از نغمه زیر

ابر فروردین گویی به جهان آذین بست

که همه باغ پرند‌ست و همه راغ حریر

گه زره‌باف شود باد و گهی جوشن‌دوز

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ناصرخسرو

ای خردمند و هنر پیشه و بیدار و بصیر

کیست از خلق به نزدیک تو هشیار، و خطیر

گر خطیر آن بودی که‌ش دل و بازوی قوی است

شیر بایستی بر خلق جهان جمله امیر

ور به مال اندر بودی هنر و فضل و خطر

[...]

ازرقی هروی

در زمانی بجهان آن دو بگردند دلیر

وز جهانی بزمان آن دو بر آرند دمار

منوچهری

چون نگه کرد بدان دخترکان مادر پیر

سیر بودند یکایک، چه صغیر و چه کبیر

کردشان مادر بستر همه از سبز حریر

نه خورش داد مر آن بچگکان را و نه شیر

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه