گنجور

 
جامی

چون به شرح غم تو خامه نهم بر کاغذ

گردد از اشک من و خانه به هم تر کاغذ

وصف ضعف تن و رنگ رخ من خواست مژه

ساخت از موی قلم وز ورق زر کاغذ

با خود آورد دلم نامه شوقت ز ازل

آن چنان کز سفر دور کبوتر کاغذ

شاخ اقبال من آورد شکوفه چو ز لطف

قاصدت کرد برون بهر من از سر کاغذ

آه من سوی تو با نامه به هم آمد راست

ناوکی کز پی رفتن بودش پر کاغذ

سست همت نتواند که کند خرق حجاب

خانه زندانست مگس را چو بود در کاغذ

کرد جامی صفت خط سیاه تو سواد

شد معنبر قلم او را و معطر کاغذ