این همه خون از لب لعل تو دل چون می خورد
انگبین نتوان چنین خوردن که او خون می خورد
شیخ شهر ما که بودی شهره در کم خوارگی
از همه در دور لعلت باده افزون می خورد
جز گل حسرت نیارد بار در باغ امید
خار مژگانم که آب از اشک گلگون می خورد
دل پر است از زخم شمشیر بلا روز فراق
همچو آن پر دل که زخم اندر شبیخون می خورد
سیل اشکم درنمی آید به چشم آن ماه را
گرچه هر شب موج آن بر اوج گردون می خورد
می کشد هر دم زمین در خود ز چشمم بحر خون
تشنه ای گویی دم آبی ز جیحون می خورد
جور تو جز بر دل جامی نمی آید بلی
سنگ کز لیلی رسد بر جام مجنون می خورد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خون مردم را چون آب آن لعل میگون می خورد
آب را نتوان چنین خوردن که او خون می خورد
عشق مجنون را به خلوتگاه وحدت برده است
ناقه لیلی عبث گردی به هامون می خورد
پای لیلی را نگارین می کند خوناب درد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.