گنجور

 
جامی

عاشق به سینه بهر تو پیکان فرو خورد

مانند ریگ تشنه که باران فرو خورد

عیبم مکن که جیب صبوری فرو درم

تا کی کسی به دل غم هجران فرو خورد

بندد درون غنچه همه تو به تو گره

خونابه ای کزان لب خندان فرو خورد

سازی عرق به دامن ازان چهره پاک حیف

زان رشحه حیات که دامان فرو خورد

خواهد چو چشم اشک فشان چشمه سار شد

از بس که خانه ام نم مژگان فرو خورد

باشد عقیق لعل شده سنگ پاره ای

زان خون کز انفعال لبت کان فرو خورد

شب های هجر بر رخ جامی نهد سرشک

خونی که روز وصل تو پنهان فرو خورد