گنجور

 
جامی

قدسیان کین پرده های سبز گردون بسته اند

مهد عیش عاشقان زین پرده بیرون بسته اند

آن فسون خوانان که در تن ها به افسون جان دمند

پیش آن لعل فسون خوان لب ز افسون بسته اند

نوعروس حسن لیلی را به خلوتگاه ناز

گوشوار از دانه های اشک مجنون بسته اند

چیست دانی غنچه های ناشکفت اندر چمن

بلبلان در شاخ گل دلهای پرخون بسته اند

در دل از پیکان دری بگشا که راه دیده را

بر خیالت مردم از اشک جگرگون بسته اند

از خیال آن دو ابرو مردمان چشم ما

طاق ها بهر گذر بر روی جیحون بسته اند

کس خیال نخل بالایت به از جامی نبست

دیگران نخل سخن را گرچه موزون بسته اند