گنجور

 
جامی

رسید قاصد و درجی ز مشک ناب آورد

چه جای درج که درجی در خوشاب آورد

ز شب نوشته مثالی به گرد صفحه صبح

به نام ذره سرگشته ز آفتاب آورد

خراب بود ز ظلم فراق کشور دل

نشان لطف سوی کشور خراب آورد

سخن درست بگویم ز شاه مسند ناز

نیازنامه درویش را جواب آورد

غلام مقدم آنم کزان لب و غمزه

نوید مرحمت آلوده عتاب آورد

بتافت خامه سر از شرح هجر حیرانم

که نامه قصه ما را چگونه تاب آورد

شب از فسانه وصلت به روز می آرم

اگر چه بخت مرا این فسانه خواب آورد

گذشت پایه نظمت ز آسمان جامی

چو پی به خاک در شاه کامیاب آورد

شهنشهی که چو راه سفر گرفت ظفر

به هم عنانی او پای در رکاب آورد