نمی خواهم که با من هیچ یاری همنشین گردد
که می ترسم دلش ز اندوه من اندوهگین گردد
چو اندوه دل محزون من تسکین نمی یابد
چه حاصل زانکه چون من دیگری را دل حزین گردد
سواد دیده را مردم تو بودی کی بود یارب
که این ویرانه یک بار دگر مردم نشین گردد
پس از عمری دمی خوش گر برآید از دلم بی تو
به لب ناآمده در سینه آه آتشین گردد
ازان شیرین زبان هر شب جدا تا روز می سوزم
چو آن مومی که محروم از وصال انگبین گردد
به قد هر که برد تیغ هجران خلعت دردی
سرشک لعل من آن را طراز آستین گردد
ازان گم گشته در زیر زمین جامی کجا یابد
نشان گر فی المثل گرد همه روی زمین گردد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.