گنجور

 
جامی

دوش در بزم گدا شاه فرو آمده بود

نور نازل شده و ماه فرو آمده بود

نازنینی به صف خاک نشینان نیاز

از سریر شرف و جاه فرو آمده بود

ز آسمان بر من محنت زده از رحمت و لطف

آیتی بود که ناگاه فرو آمده بود

گرچه شاهان به هواخواهی او خاسته اند

پیش درویش هواخواه فرو آمده بود

عمرها بهر زمین بوسی خیل و حشمش

خیل اشکم به سر راه فرو آمده بود

کردم آهی ز غمش آتش صد خرمن شد

هر کجا دودی ازان آه فرو آمده بود

در چمن بی قد آن سرو سهی جامی را

خاطر از همت کوتاه فرو آمده بود

 
sunny dark_mode