گنجور

 
جامی

خرم دل آنها که به میخانه نشستند

وز وسوسه خانقه و مدرسه رستند

چون پرده ما جامه تقوی بدریدند

چون توبه ما خامه فتوی بشکستند

غم یار و بلا مونس و اندوه ندیم است

ای دل تو کجایی که حریفان همه هستند

بر بتکده بگذر گره زلف گشاده

تا روی تو بینند و دگر بت نپرستند

مستان چه عجب گر به زمین جرعه فشانند

خون دل ما جرعه و چشمان تو مستند

پیش تو چه گویم سخن سدره و طوبی

بخرام که با قد بلندت همه پستند

جامی حرم کعبه مقام همه کس نیست

این بس که در دیر به روی تو نبستند