گنجور

 
جامی

به کعبه گر ننمایی جمال خود ما را

ز خون دیده کنم لعل ریگ بطحا را

به دور حسن تو از مهره وفا پرداخت

مشعبد قدر این حقه های مینا را

ز شوق طوق سگان در تو گردانند

مسبحان فلک سبحه ثریا را

به ترک عشرت امروز چون کنم که کسی

ضمان نمی شود از من حیات فردا را

مریض آن لبم ای ناله چون رسی به فلک

بپرس شرح مداوای من مسیحا را

کناره کن ز جهان تا رسی به مامن عشق

به کوه قاف طلب آشیان عنقا را

حریم میکده جامی مقام پاکان است

داغ زرق بشو خرقه مصلا را