گنجور

 
جامی

به هر منزل که جانان من آنجاست

تنم اینجا ولی جان من آنجاست

من ار دورم بحمدالله که باری

دل بی صبر و سامان من آنجاست

مرا گر نیست جا بر طرف بامش

خوشم کآواز افغان من آنجاست

در آن کشور مسلمانی مجویید

که شوخ نامسلمان من آنجاست

چه حاجت ماه تابان در دیاری

که خورشید درخشان من آنجاست

به تیغ آن مه دلم را می کند چاک

بهانه آنکه پیکان من آنجاست

مخوان جامی جز آنجا گفته خویش

که محبوب سخندان من آنجاست