گنجور

 
جامی

ازان درج گوهر تکلم خوش است

وز آن غنچه تر تبسم خوش است

چو مورم مکن پایمال جفا

که بر زیردستان ترحم خوش است

چه می جویی از من نشان رقیب

نشان رقیب از جهان گم خوش است

نخواهم جدا از سگان درت

جهان را که دنیا به مردم خوش است

منه گو فلک بالش زرکشم

سر من به خشت سر خم خوش است

به درد و غم عشق خوش می زیم

چو اسباب باشد تنعم خوش است

مکن با رخش جامی از ناله بس

که بر گل ز بلبل ترنم خوش است