گنجور

 
جامی

روز میدان است ترک شهسوار من کجاست

چشم هر کس بر رخ یاری ست یار من کجاست

عاشقان هر کس به روی یار خود خندان و خوش

من چنین غمگین چرایم غمگذار من کجاست

چند گردم بی قرار و صبر هر سوی اینچنین

آن شکیب آموز جان بی قرار من کجاست

تا برند از جلوه خوبی خجالت نیکوان

نیم جولانی ز سرو گلعذار من کجاست

داد گردم را غمش بر باد و آن بدخو نگفت

آن که عمری بود خاک رهگذار من کجاست

نیست خوش بر دامن پاکش غبار چون منی

بیدلی کز گریه بنشاند غبار من کجاست

ماند جامی دور ازان در وه چه باشد گر گهی

باز پرسد کان غریب خاکسار من کجاست