گنجور

 
جامی

این چه رخسار و چه خط وین چه لب است

وین چه چشم خوش و خال عجب است

زیر لب نقطه بود رسم چرا

نقطه خال تو بالای لب است

طلب حسن عنایت ز رخت

بنده را غایت حسن طلب است

شکل بالای تو شیرین نخلی ست

که ز نوشین لبت آن را رطب است

بی تو تنها نه شب ماست سیاه

روز ما بین که سیه تر ز شب است

ناید از بی ادبان شیوه عشق

مذهب عشق سراسر ادب است

سگ این در نه کنون شد جامی

عمرها شد که همینش لقب است