هر قطره می لعل که ریزد به زمینی
از جام تو بر خاتم عیش است نگینی
با ظلمت شک سر دهانت نتوان یافت
از نور رخت گر ندمد صبح یقینی
گفتم شدم ایمن ز بلاهای زمانه
ناگاه خیال تو درآمد ز کمینی
هر دین که نه عشق است همه کفر و ضلال است
با عشق تو فارغ شده ام از همه دینی
صد خار ز هجران به دلم به که چو آیم
گیرد به ملامت خم ابروی تو چینی
از خاک درت گرچه شوم گرد نخیزم
در کوی وفا نیست چو من خاک نشینی
درج گهر آمد لبت آن را به امانت
بسپار به جامی که چو او نیست امینی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر در مورد عشق و زیبایی است. شاعر از زیباییهای محبوبش سخن میگوید و اینکه هر قطرهای که از او میریزد، مانند سنگی قیمتی بر زندگیاش اثر میگذارد. او به این موضوع اشاره میکند که در تاریکی نمیتواند لبهایش را بشنود، مگر اینکه نور چهره محبوبش بتابد. شاعر همچنین به این نکته میپردازد که تنها عشق واقعی است و باقی ادیان و باورها بیفایدهاند. او اذعان میکند که درد هجران را با خود دارد و پیوسته در آرزوی وصال محبوبش است. در نهایت، شاعر میگوید که اگر حتی خاک درگاه محبوب شود، باز هم از عشق او دست نمیکشد و از این احساس بسیار ارزشمند میخواهد که به درستی امانتداری شود.
هوش مصنوعی: هر قطرهای که از جام تو به زمین میریزد، مانند جواهر گرانبهایی است که بر روی خاتم خوشی و شادی نشسته است.
هوش مصنوعی: اگر صبح روشنی در افق نتابد، نمیتوان با تاریکی و شک در سخن تو چیزی پیدا کرد.
هوش مصنوعی: گفتم از مشکلات و خطرات زندگی دور شدهام، اما ناگهان تصویر تو از گوشهای به ذهنم خطور کرد.
هوش مصنوعی: هر مذهبی که برپایه عشق نباشد، در واقع به کفر و گمراهی میانجامد. من دیگر از همه باورها و عقاید به خاطر عشق تو رها شدهام.
هوش مصنوعی: من از دوری تو دردهای زیادی را تحمل میکنم، اما این دردها بهتر از آن است که وقتی به تو برمیگردم، با نگاه تند و سرزنشآمیز ابروی تو مواجه شوم.
هوش مصنوعی: اگر از خاک در تو شوم، باز هم از کوی وفا برنمیخیزم؛ چون در چنین مکانی هیچکس به اندازه من خاکنشین نیست.
هوش مصنوعی: زیبایی و ارزش کلام تو را باید به عنوان امانت حفظ کرد، در ظرفی که مانند او امن و مطمئن نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گفتی که نخواهیم ترا گر بت چینی
ظنم نه چنان بود که با ما تو چنینی
بر آتش تیزم بنشانی بنشینم
بر دیدهٔ خویشت بنشانم ننشینی
ای بس که بجویی تو مرا باز نیابی
[...]
پنداشتم ای مهتر من سایه دینی
نه نه که نه ای سایه دین مایه کینی
گیرم که نبینی رخ آن دختر چینی
از جنبش او جنبش این پرده نبینی
از تابش آن مه که در افلاک نهان است
صد ماه بدیدی تو در اجزای زمینی
ای برگ پریشان شده در باد مخالف
[...]
چون شاخ گل آنروز که در خانه زینی
آشوب جهانی
بازم به جنون زد هوس طرح زمینی
کز نام سخن تازه کنم قطعه نگینی
حیرت به دلم ره نگشاید چه خیال است
بوی نگهی بردهام از آینه بینی
زین ساز ضعیفی به چه آهنگ خروشم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.