گنجور

 
جهان ملک خاتون

ز حد بگذشت در عشق تو دردم

ببین در آه سرد و روی زردم

به بالین من خسته گذر کن

نگر کز دیده غرقابیم دردم

طبیب درد دلهای حزینی

به جان آمد دل مسکین ز دردم

اگر خواهی که دردم را فزایی

دهم شیرین نفس پیش تو دردم

بت عیسی دمی بنواز ما را

دمی در کار این دلداده دردم

مرا جز بندگی کاری دگر نیست

بگو تا جز وفاداری چه کردم

نظر کن بر من رنجور مهجور

که بس خون دل از دست تو خوردم

منم مستسقی آن لعل پرنوش

در آن چشمست گویی آب خوردم

جهان بگرفت باری در فراقش

ز دیده آب گرم و آه سردم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اثیر اخسیکتی

مرا گر ز آب حیوان جرعه ریزند

چه عیب آید که در پای تو دردم

چو اطلس بر سر شاهان نشسته

نه قصب آمد که در پای تو بُر دَم

گر آهن بودم از سختی شکستم

[...]

سعدی

طبیب و تجربت سودی ندارد

چو خواهد رفت جان از جسم مردم

خر مرده نخواهد خاست بر پا

اگر گوشش بگیری خواجه ور دم

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه