گنجور

 
جهان ملک خاتون

چرا گشتی چنین غافل ز دردم

نکردی رحمتی بر روی زردم

نکردی جز جفا بر من نگارا

بگو غیر از وفاداری چه کردم

ندادی کام ما یکدم ز وصلت

بسی خون جگر در عشق خوردم

مرا از دیده و دل حاصلی نیست

به غیر از آب گرم و آه سردم

مفرما صبر با درد فراقم

چگونه صبر بتوانم ز دردم

شب تاریک هجرانم بفرسود

صبا درد دلم را بین و دردم

جهان گر در سر عشقت کنم من

به جان تو که از عهدت نگردم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اثیر اخسیکتی

مرا گر ز آب حیوان جرعه ریزند

چه عیب آید که در پای تو دردم

چو اطلس بر سر شاهان نشسته

نه قصب آمد که در پای تو بُر دَم

گر آهن بودم از سختی شکستم

[...]

سعدی

طبیب و تجربت سودی ندارد

چو خواهد رفت جان از جسم مردم

خر مرده نخواهد خاست بر پا

اگر گوشش بگیری خواجه ور دم

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه